رها آزاد
بعدکلاس رفتم پشت درختای اکالیپتوس...نه یک دل سیر اما گریه کردم...حالا مجبورم انقدر اینجا بشینم تا رد گریه از نگاهم بره بعد برگردم تو اتاق.
پ.ن.
1-دوست ندارم کسی بفهمه چه دردی میکشم اینروزا...نمیخوام بذارم بفهمن چه بغضی روی خنده هام سنگینی میکنه...
1-1تمام اب کتری بخار شد...برمیگردم
1-2چاییمو گذاشتم دم بکشه...سبز البته
2-یادش بخیر سال پیش این موقع...این روز...این لحظه ها...
3-برام پیام اومده بود خوشبختی نگاه خداست....خزعبلاتش رفت رو اعصابم...من از خدامهربونی ندیدم ولی میدونم که جبار و منتقم و قهاره...نوشتم خداخیلی وقته به من نگاه نمیکنه...
مابعد پی نوشت.
دیروز بدقاطی بودم و داغون وقتی این پست رو مینوشتم...واسه همین بعد گریه های اکالیپتوسی وقتی پیام یه بنده خدایی رو خوندم بقول مصو روش قاطی کردم.جوابم ناراحتش کرد...از در نصیحت دراومد که نگو اینطوری حتما خدا مصلحت میبینه که تو فعلا تو این وضعیت باشی...خرشدم جواب بدتری دادم اما خدا با اعمال نفوذ تو پیام رسانی ایرانسل به جای چرندیات من یه جک فسیل شده که اواخرمهر برای اون بنده خدافرستاده بودمو به تعداد بیشمار براش فرستاد انقد که شاکی شد چرا اینقد یه پیام کهنه رو هی میفرستی...بهش گفتم من چیزی نفرستادم اما خودم فهمیدم چرا اینطور شده...قربونت برم خدا که هرچی من زود ازت ناامید میشم تو بیخیال من نمیشی...ولی ترو خدا خدایا بذار برگرده پیشم...بذار مال من باشه...بذار باهاش تا نفس آخرم بمونم...قول میدم پشیمونت نکنم